شبی از چنین شبها با یادی از مردم بشکرد محروم

پیش ترها به این منطقه رفته بودم اما براى شناخت عمق محرومیت مردم این منطقه رفتن به یک یا دو یا حتى چهار روستاى این منطقه کافى نیست . براى شناخت عمق درد و رنج متفاوت این منطقه لازم است بدانیم که مردمان این منطقه ماشین ندیده بودند ، راه نبود با شتر و الاغ رفت و آمد مى کردند . آنان  بجز نور ستارگان که در آسمانهاى تار این منطقه مى درخشید چراغهاى برق کم سو را ندیده بودند ، کتگ یاو پلپل و پیما بریز ۱*غذایشان بود برنج را ندیده بودند و نمى شناختند ! . مالاریا و بیماریهاى عفونى در حد بالایى شایع بود تا بحد مرگ اما اصلا نمى فهمیدند این بیمارى چیست و راه پیشگیرى چیست ؟ . فرسنگها راه را با تاریکى صبح پگاه براى تهیه آب به رودخانه مى رفتند ، آب چشمه که بندرت از دل سنگ ها جارى مى شد زنان ورشه هاى معدنى۲* در دست گرفته آرام آرام آب از زه مى گرفتند و چند بارى باید این آب را مى ریختند چون آب با بیر۳ *قاطى مى شد و گاهى با کرمهاى زالو   ...سپس آب زلال را در مشکهاى ساخته شده از پوست بزهاى محلى پر مى کردند و اگر رخت و ظرفى همراه داشند بر سر همان زه می شستند و از گشاد۴ *بلند می شدند و راهی کپرها می شدند...تا نونخورى۵* تهیه کنند ! 

آنچه بالا نوشتم فقط یک مرور کوتاه و مختصری بود براى شناخت جزیى از محرومیت و رنج مردمان بشکرد . پیش ترها به این منطقه آمده بودم ، بارها رفته بودم ، اما آنچه در بشکرد دیدم ، نوشتى نبود ، دیدنى هم نبود . انگار چیزى دیگرى بود ، جزیى از این دنیا نبود ...حتى احساس مى کنم که در گفتن دیدنى هاى بشکرد قلم از توصیفش قاصر است . او که تنها مى بیند و مى داند این تکه زمین را خالى از پوشش گیاهى آفریده است ، بجورى که هیچ پیرایه‌ای را برنتابد ، خالى خالى ... که در  همین خلا پاکى آن را تضمین کرده است . آدمهایى با بدن لاغر و نحیف همانند برگ درخت که با وزیدن نسیم آرام از جا کنده مى شود اما دوست داشتنى ، مردمان اینجا آن‌سان بى‌چیزند که فقط آدمیت‌شان را مى‌بینى ، آنها را هیچ پیرایه‌اى در آغوش نگرفته است. فقط خودشان هستند . چند وارى از پارچه هاى ویل که ستر عورت بود و بیل آهنى براى شخم زمین خشک . اینجا غنى به آن معنا نبود که حتما باید خانه و ماشین و موبایل آخرین مدل داشته باشد . اینجا غنى این پیرمرد بشکردى است که هر ساله یک گوسفند از 2-3 تا گوسفندش را براى رفع بلا براى رفع خشکسالى براى سلامتى نذر مى کرد تا در چنین شبهایى از ماه مبارک رمضان ، ماه نزول قرآن قربانى کند ! اما واى اگر تا قبل از موعد قربانى این گوسفند نذر شده تلف شود ، او چگونه به این مجلس گرامى لیالی الأحیا مى توانست حضور پیدا کند ، دار و ندار او همین بود . 

اینجا از انعام و مقام خبرى نبود ، از ترفیع و پول باز هم خبرى نبود ، اینجا میزهاى مجلل و ساختمانهاى چند طبقه نبود ، از روزنامه ، از رمان و از داستانها خبرى نبود ، اینجا همه چیز نبود اما عشق بود ، عشق به خدا و رسول خدا ، اینجا اعتقاد و پاکى بود ، اعتقاد به خدا و رسول خدا که بمثابه اسوه حسنه براى آنان هستند . اینجاست که او که مى بیند و مى فهمد براى هر امتى رسولى فرستاده است و اگر رسول باشد باید پیام الهى را کامل و صحیح براى بندگان خدا برساند .   

آرى، بشکرد نیز رسولى داشت ، رسولى که عمران نخوانده بود اما با اندیشه پاکش نقشه جاده هاى نکشیده ى بیست و اندک سال پیش را کشید ، براى آبهاى رودخانه که به مفت هدر مى رفت سد ساخت ، درخت هاى لیمو و پرتقال را کاشت ، او طب و طبابت نخوانده بود اما برای درمان آنها درمانگاه و بهداشت احداث کرد، او مردم اینجا را با حروف الف با آشنا ساخت و در همین زمین خالى از هر کونه فرهنگ زگهواره تا گور دانش بجوى را تاسیس کرد از جمله مدرسه شبانه روزى – حوزه علمیه . از آن زمان که مردم اینجا صداى مؤذن را نشینده بودند ، و نماز جماعت هرگز برپا نشده بود .  

او در همین جا بر روى همین زمین که چهار طرف آن را کوههاى نه چندان مرتفع احاطه کرده است بلندترین چیزى در تاریخ بشکرد ساخت بنام مسجد٬ " مسجد خمینى شهر " جایى براى راز و نیاز با خدا ، جایى براى ایستادن در صفهاى منظم ، جایى که فقط کلام الله مجید در آن یافت مى شد . جایى که امشب و تا ده شب دیگر کلام الله خوانده مى شود و براى احیاى اینچنین شبهایى مردمان روستاى خمینى شهر براى همیشه روح او را شاد مى گویند . وقتى پیرداد آن پیرمرد که حتى سواد نداشت نام خود را بر سنگهاى رودخانه حکاکى کند در این شبهاى قدر آنچنان قرآن را تلاوت مى کند که گوششها و چشمهاى من و همراهانم بر این باورند که او علم خواندن را از گهواره آموخته است نه از نهضت سواد آموزى که رسول مردمان بشکرد بانى آن بوده است.! اگر گاهى اتفاقى به منطقه بشکرد آمدید ٬حتما به خمینى شهر سر بزنید ٬ به مسجد خمنیى شهر و به نماز جماعت بروى آنگاه درخواهى یافت ...که چه مى گویم .  (براستى هنوز نمى دانم مسجد ساختهء انسان است یا انسان ساختهء مسجد !)  

 

  

مردمان اینجا کنار مقر امداد ،کنار حوزه علمیه ، اصلا هر کدام با فاصله هاى کمتر از دویست قدم زندگى نمى کنند یعنى براى من هیچ تفاوتى مشهود نبود شاید چشمهاى من تفاوت بین دو بز لاغر با یک درخت نارنج (همان پرتقال ) را نمى فهمیدند ! اما على رغم این فاصله کم در آن زمان فاصله اى آنها را احاطه و غوطه ور کرده بود بنام نظام کاستى طبقاتى ! یک نظام طبقاتى بسیار عجیب و متحیر و ظالمانه ، هیچ آثار تمدنى در آن یافت نمى شد.  بین مولد و گلوم – بیوى و رئیس (کنیز و غلام – بى بى و رئیس ) که کپرهاى هر کدام از اینها در ردیف مخصوص خود قرار گرفته بود ، بر سر سفره ى همدیگر غذا نمى خوردند ، استحمام در رودخانه همین امر را داشت ، تهیه آب آشامیدنى نیز همین حالت را داشت !! و ازدواج این دو گروه با همدیگر از ناممکنهاى این منطقه بود و تاکنون نیز هست !! هر چند که با تلاش و کوشش رسول و ناجى بشکرد تا حدودى این اختلاف طبقاتى از بین رفته البته تا حد ساکن بودن در کنار یکدیگر و سر سفره هاى همدیگر غذا خوردن ٬ اما ازدواج بین این دو طبقه هنوز امر محالى است !! (در مطالب بعدى از این نظام طبقاتى بیشتر خواهم نوشت )

هوا کم کم رو به تاریکى مى رفت نظاره کردن خمینى شهر از بلندگاه این تپه یک جاذبیت خاصى داشت ، یک حس آرام و با اطمینان . کپرهاى مردم با ساختمانهاى آجرى مخلوط شده بود ، اما چقدر آرام و آسوده در کنار هم زندگى مى کردند ، صداى حرفهاى زنان پایین تپه شنیده مى شد ، صداى گریه کودکان ، یک لحظه نسیم خنک و آرامى روح مرا به سوى خود جذب مى کند ، از این بلندى هنگام مغرب که هوا کم کم تاریک مى شود ، سکوت همه جا را فرا گرفت انگار همه چیز خاموش شد ، چراغهاى مسجد روشن شدند چه روشنایى خاصى داشت ، صداى مؤذن با خواندن قرآن در دل این دشت و کوههاى اطراف و تا این بلندگاه پیچید . روشنایى این قسمت همین جایى که من ایستاده بودم کمتر از آنجا نبود ، آرامش اینجا با آرامش آنجا یکى شده بود ، باد بسیار ملایم مى وزید ، اینجا یک کشش خاصى پیدا کرده بود . ناگهان خود را یافتم در کنار آنها ... خداى من ! اینجا همه خفت اند ، چه آرام با اطمنیان خاطر ...از خانه هاى آنها نورى مى بارد این نور نیز آرامش بهمراه دارد . اینجا نورانى بود و آرام که آرامش خاطر را تا لحظاتى در وجودم احساس مى کردم ....اینجا جایى خفتن و آرامش این پنج گمنام است !  

آرى، مى گویند: ما على الرسول إلا البلاغ والله یلعم ما تبدون وما تکتمون ، او کسى بود که بطور اتفاقى نام بشکرد و از محرومیت آن شنیده بود ، او شخصاً حب رسیدن به این سرزمین را در ذات خود یافته بود ، بارها با تمام مشقت هاى آن زمان جنگید با روزگار عتاب کرد تا توانست در یکى از روستاهاى بشکرد بنام خمینى شهر پایگاه امداد رسانى به مردم محروم این منطقه را ایجاد کند و در راه امداد رسانى مردم این منطقه موفق شد . او بیست سال و اندى مردانه با روزگار عتاب کرد، او روزى که خود را شناخت همین را انتخاب کرد ، او از شهر و دیار خود گذشت تا مردمان این منطقه با میزان رشد علمى با تغذیه با بهداشت ، راه ، با بسیارى از امکاناتی که محروم بودند بهره مند شوند . او مى خواست به مسئولان بفهماند که بشکرد اینجاست در همین کشور در همین استان هرمزگان ،اگر در نقشه هاى مسئولان محو شده است باید خوب بگردند تا آن را نادیده نگیرند .!  

او ایستاد.. مردانه وار ...تنها و حتى زمانى که مى دانست رفیقان سوء قصد انداختنش را دارند ..اما او ایستاد . من از کسى جز ناجى مردم محروم بشکرد از قلبهای بشکرد سخن نگفتم ، من از مرحوم حاجى عبدالله والى رسول مردم محروم نوشتم هر چند نوشتن از این بزرگوار به این چند سطر نباید ختم شود. هنوز بشکرد کسى را مانند مرحوم نیافته است که منجى آنان باشد ، هر چند که مى گویند بى نیازان قانع ترند . 

 

باز هنوز مسئولى هست هنوز نمى داند بشکرد کجاست ؟ !باز کسى هست که بشکرد را فراموش کند . شاید هستند ...اینجا که درآمد خالص سرانه ....ندارد اینجا که منطقهء آزاد نیست ، پس جز افتخار کشور نیست !  این براى مسئولین بود ..

اما براى من و شما(ما) بشکرد هر کجا که باشد هست ...همین جاست ، در دلهاى عاشق محروم و مستضعف ، اگر دلهاى ما صاف باشند ! پس هست ... 

 

پ.ن : اصطلاحات بشکردى

۱) کتگ یاو پلپل Kategh yav pelpel –  کتگ یعنى خوروش ، یاوپلپل یعنى آب فلفل  . یک نوع غذاى بشکردى از آب فلفل ! مقدارى فلفل را با آب قاطى مى کردند و عین خوروش جوش می خورد با نان محلى مى خوردند .! Pema Beriz – پیما یعنى پیاز ، پیاز را سرخ مى کردند با نان محلى مى خوردند !    

۲) ورشه هاى معدنى Varsha – ورشه یعنى کاسه  !

۳) بیر Bir  - یک نوع شن هاى مخصوص کوههاى بشکرد و فکر کنم تا حدودى از استان کرمان دیده مى شود – بشکردیها از این نوع شن ها که تقریباً سفت و محکم هستند براى ته کپرها استفاده مى کردند بعنوان سیمان امروزى مدرن ما !

۴) گشاد Goshad – براى صعود به کوه و نزول از آن که راه مختصرى می باشد براى سهولت رفت و آمد به محل اقامتگاه و برعکس به رودخانه.تقریبا از کناره های کوه برای عبور استفاده می شود .

۵) نونخور Nonkhovr- اصطلاحى براى ناهار یا چاشت .

 

پ.ن : فضیلت یک شب لیلة القدر برابر است با هزاران شب از شبهاى دیگر ...بهمین دلیل خداوند فرموده است : لیلة القدر تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر ...(عبادات و طاعات شما در این شبهای کم نظیر قبول درگاه حق باشد )