مسیر منشعب

 

دیدن دوستان دوران مدرسه(البته مقطع ابتدایى) باید خیلی خاطره انگیز و لذتبخش باشد، دیدن کسانى که سالها پیش باهم در یک مدرسه٬ سر یک کلاس و نیمکت نشسته بودیم و کلى خاطرات را با هم داشتیم . آدمهایى که عسل ترین سالهاى زندگی را در کنار همدیگر گذرانده بودیم ، فکر کنید حالا بعد از 12-14 سال دوباره آنها را مى بینیم ، دوستانى که زمانی کمتر یا بیشتر از لحاظ رفتار ، تحرک، درس ، شیطنت ، فکر ، ایده٬ شبیه هم بودیم ولى هم اکنون هر کدام از ما با سرنوشتی مختلف و تقدیر ما را به سمت دیگرى پرت کرده است و هر کسى در یکی از مسیر های منشعب تقدیر به زندگى خود به نحوى ادامه مى دهد یا مى سازد و یا مى سوزد !  

 

نمى دانم این حس را تا بحال داشتید و تجربه کردید یا نه ؟ ولى من دو شب قبل بعد از سالها با تعدادى از دوستان هم دوره ابتدایى دور هم جمع شدیم و خاطرات لحظه هاى تکرار ناپذیر گذشته را باز با هم مرور کردیم ، باورتان نمى شود اگر بگویم دوباره سرسره خوردن برایم لذت همان دوره را داشت !   

 

 

 

آنقدر شادى و هیجان مرا در خود غرق کرده بود که حتى به چشم هاى خیره و زل زده مردم که بچه وار بودن من و دوستان را مى دیدند هیچ توجهى نمى کردیم . انگار شده بودیم سوسن ، فرح، فاطمه، سعاد، ماریا، هدیل ، و خانوم نورا 7- 8 ساله با همان شیطنت ها، شادى ها، و سرزندگی ها که انگار سنگینى مشکلات زندگی که تا لحظات پیش جزو اساسی ترین سرنوشت ما بود و بر شانه هایمان وزن زایدى بشمار می رفت یکباره اینچنین فراموش شده بودند! .....فقط مى دویدیم ، مى خندیدیم ، فریاد مى زدیم . در آن شب دوباره سرمستی و بى خیالى دوران کودکى را تجربه کردیم و از بودن کنار همدیگر تا جایى که مى توانستیم لذت بردیم . دوستان را نمى دانم هنوز به یاد دو شب قبل هستند یا نه ؟ اما من تا این لحظه که مى نویسم کلى شوق و ذوق آن شب را هنوز در سر دارم و شادى آن شب هنوز مور مور مى کند بر لبانم و ....  

 

 

پ.ن :مطمئنم یافتن هر کدام از دوستان قدیمى و لحظاتی را در کنار هم بودن از طلاست! 

ب.ن :خاطرهء بهجت انگیز دوران سعادتمندکودکى بسان بهشتى از دست داد شده است ، همیشه با حسرت فقدانش همراه است .