شبی از چنین شبها با یادی از مردم بشکرد محروم

پیش ترها به این منطقه رفته بودم اما براى شناخت عمق محرومیت مردم این منطقه رفتن به یک یا دو یا حتى چهار روستاى این منطقه کافى نیست . براى شناخت عمق درد و رنج متفاوت این منطقه لازم است بدانیم که مردمان این منطقه ماشین ندیده بودند ، راه نبود با شتر و الاغ رفت و آمد مى کردند . آنان  بجز نور ستارگان که در آسمانهاى تار این منطقه مى درخشید چراغهاى برق کم سو را ندیده بودند ، کتگ یاو پلپل و پیما بریز ۱*غذایشان بود برنج را ندیده بودند و نمى شناختند ! . مالاریا و بیماریهاى عفونى در حد بالایى شایع بود تا بحد مرگ اما اصلا نمى فهمیدند این بیمارى چیست و راه پیشگیرى چیست ؟ . فرسنگها راه را با تاریکى صبح پگاه براى تهیه آب به رودخانه مى رفتند ، آب چشمه که بندرت از دل سنگ ها جارى مى شد زنان ورشه هاى معدنى۲* در دست گرفته آرام آرام آب از زه مى گرفتند و چند بارى باید این آب را مى ریختند چون آب با بیر۳ *قاطى مى شد و گاهى با کرمهاى زالو   ...سپس آب زلال را در مشکهاى ساخته شده از پوست بزهاى محلى پر مى کردند و اگر رخت و ظرفى همراه داشند بر سر همان زه می شستند و از گشاد۴ *بلند می شدند و راهی کپرها می شدند...تا نونخورى۵* تهیه کنند ! 

آنچه بالا نوشتم فقط یک مرور کوتاه و مختصری بود براى شناخت جزیى از محرومیت و رنج مردمان بشکرد . پیش ترها به این منطقه آمده بودم ، بارها رفته بودم ، اما آنچه در بشکرد دیدم ، نوشتى نبود ، دیدنى هم نبود . انگار چیزى دیگرى بود ، جزیى از این دنیا نبود ...حتى احساس مى کنم که در گفتن دیدنى هاى بشکرد قلم از توصیفش قاصر است . او که تنها مى بیند و مى داند این تکه زمین را خالى از پوشش گیاهى آفریده است ، بجورى که هیچ پیرایه‌ای را برنتابد ، خالى خالى ... که در  همین خلا پاکى آن را تضمین کرده است . آدمهایى با بدن لاغر و نحیف همانند برگ درخت که با وزیدن نسیم آرام از جا کنده مى شود اما دوست داشتنى ، مردمان اینجا آن‌سان بى‌چیزند که فقط آدمیت‌شان را مى‌بینى ، آنها را هیچ پیرایه‌اى در آغوش نگرفته است. فقط خودشان هستند . چند وارى از پارچه هاى ویل که ستر عورت بود و بیل آهنى براى شخم زمین خشک . اینجا غنى به آن معنا نبود که حتما باید خانه و ماشین و موبایل آخرین مدل داشته باشد . اینجا غنى این پیرمرد بشکردى است که هر ساله یک گوسفند از 2-3 تا گوسفندش را براى رفع بلا براى رفع خشکسالى براى سلامتى نذر مى کرد تا در چنین شبهایى از ماه مبارک رمضان ، ماه نزول قرآن قربانى کند ! اما واى اگر تا قبل از موعد قربانى این گوسفند نذر شده تلف شود ، او چگونه به این مجلس گرامى لیالی الأحیا مى توانست حضور پیدا کند ، دار و ندار او همین بود . 

اینجا از انعام و مقام خبرى نبود ، از ترفیع و پول باز هم خبرى نبود ، اینجا میزهاى مجلل و ساختمانهاى چند طبقه نبود ، از روزنامه ، از رمان و از داستانها خبرى نبود ، اینجا همه چیز نبود اما عشق بود ، عشق به خدا و رسول خدا ، اینجا اعتقاد و پاکى بود ، اعتقاد به خدا و رسول خدا که بمثابه اسوه حسنه براى آنان هستند . اینجاست که او که مى بیند و مى فهمد براى هر امتى رسولى فرستاده است و اگر رسول باشد باید پیام الهى را کامل و صحیح براى بندگان خدا برساند .   

آرى، بشکرد نیز رسولى داشت ، رسولى که عمران نخوانده بود اما با اندیشه پاکش نقشه جاده هاى نکشیده ى بیست و اندک سال پیش را کشید ، براى آبهاى رودخانه که به مفت هدر مى رفت سد ساخت ، درخت هاى لیمو و پرتقال را کاشت ، او طب و طبابت نخوانده بود اما برای درمان آنها درمانگاه و بهداشت احداث کرد، او مردم اینجا را با حروف الف با آشنا ساخت و در همین زمین خالى از هر کونه فرهنگ زگهواره تا گور دانش بجوى را تاسیس کرد از جمله مدرسه شبانه روزى – حوزه علمیه . از آن زمان که مردم اینجا صداى مؤذن را نشینده بودند ، و نماز جماعت هرگز برپا نشده بود .  

او در همین جا بر روى همین زمین که چهار طرف آن را کوههاى نه چندان مرتفع احاطه کرده است بلندترین چیزى در تاریخ بشکرد ساخت بنام مسجد٬ " مسجد خمینى شهر " جایى براى راز و نیاز با خدا ، جایى براى ایستادن در صفهاى منظم ، جایى که فقط کلام الله مجید در آن یافت مى شد . جایى که امشب و تا ده شب دیگر کلام الله خوانده مى شود و براى احیاى اینچنین شبهایى مردمان روستاى خمینى شهر براى همیشه روح او را شاد مى گویند . وقتى پیرداد آن پیرمرد که حتى سواد نداشت نام خود را بر سنگهاى رودخانه حکاکى کند در این شبهاى قدر آنچنان قرآن را تلاوت مى کند که گوششها و چشمهاى من و همراهانم بر این باورند که او علم خواندن را از گهواره آموخته است نه از نهضت سواد آموزى که رسول مردمان بشکرد بانى آن بوده است.! اگر گاهى اتفاقى به منطقه بشکرد آمدید ٬حتما به خمینى شهر سر بزنید ٬ به مسجد خمنیى شهر و به نماز جماعت بروى آنگاه درخواهى یافت ...که چه مى گویم .  (براستى هنوز نمى دانم مسجد ساختهء انسان است یا انسان ساختهء مسجد !)  

 

  

مردمان اینجا کنار مقر امداد ،کنار حوزه علمیه ، اصلا هر کدام با فاصله هاى کمتر از دویست قدم زندگى نمى کنند یعنى براى من هیچ تفاوتى مشهود نبود شاید چشمهاى من تفاوت بین دو بز لاغر با یک درخت نارنج (همان پرتقال ) را نمى فهمیدند ! اما على رغم این فاصله کم در آن زمان فاصله اى آنها را احاطه و غوطه ور کرده بود بنام نظام کاستى طبقاتى ! یک نظام طبقاتى بسیار عجیب و متحیر و ظالمانه ، هیچ آثار تمدنى در آن یافت نمى شد.  بین مولد و گلوم – بیوى و رئیس (کنیز و غلام – بى بى و رئیس ) که کپرهاى هر کدام از اینها در ردیف مخصوص خود قرار گرفته بود ، بر سر سفره ى همدیگر غذا نمى خوردند ، استحمام در رودخانه همین امر را داشت ، تهیه آب آشامیدنى نیز همین حالت را داشت !! و ازدواج این دو گروه با همدیگر از ناممکنهاى این منطقه بود و تاکنون نیز هست !! هر چند که با تلاش و کوشش رسول و ناجى بشکرد تا حدودى این اختلاف طبقاتى از بین رفته البته تا حد ساکن بودن در کنار یکدیگر و سر سفره هاى همدیگر غذا خوردن ٬ اما ازدواج بین این دو طبقه هنوز امر محالى است !! (در مطالب بعدى از این نظام طبقاتى بیشتر خواهم نوشت )

هوا کم کم رو به تاریکى مى رفت نظاره کردن خمینى شهر از بلندگاه این تپه یک جاذبیت خاصى داشت ، یک حس آرام و با اطمینان . کپرهاى مردم با ساختمانهاى آجرى مخلوط شده بود ، اما چقدر آرام و آسوده در کنار هم زندگى مى کردند ، صداى حرفهاى زنان پایین تپه شنیده مى شد ، صداى گریه کودکان ، یک لحظه نسیم خنک و آرامى روح مرا به سوى خود جذب مى کند ، از این بلندى هنگام مغرب که هوا کم کم تاریک مى شود ، سکوت همه جا را فرا گرفت انگار همه چیز خاموش شد ، چراغهاى مسجد روشن شدند چه روشنایى خاصى داشت ، صداى مؤذن با خواندن قرآن در دل این دشت و کوههاى اطراف و تا این بلندگاه پیچید . روشنایى این قسمت همین جایى که من ایستاده بودم کمتر از آنجا نبود ، آرامش اینجا با آرامش آنجا یکى شده بود ، باد بسیار ملایم مى وزید ، اینجا یک کشش خاصى پیدا کرده بود . ناگهان خود را یافتم در کنار آنها ... خداى من ! اینجا همه خفت اند ، چه آرام با اطمنیان خاطر ...از خانه هاى آنها نورى مى بارد این نور نیز آرامش بهمراه دارد . اینجا نورانى بود و آرام که آرامش خاطر را تا لحظاتى در وجودم احساس مى کردم ....اینجا جایى خفتن و آرامش این پنج گمنام است !  

آرى، مى گویند: ما على الرسول إلا البلاغ والله یلعم ما تبدون وما تکتمون ، او کسى بود که بطور اتفاقى نام بشکرد و از محرومیت آن شنیده بود ، او شخصاً حب رسیدن به این سرزمین را در ذات خود یافته بود ، بارها با تمام مشقت هاى آن زمان جنگید با روزگار عتاب کرد تا توانست در یکى از روستاهاى بشکرد بنام خمینى شهر پایگاه امداد رسانى به مردم محروم این منطقه را ایجاد کند و در راه امداد رسانى مردم این منطقه موفق شد . او بیست سال و اندى مردانه با روزگار عتاب کرد، او روزى که خود را شناخت همین را انتخاب کرد ، او از شهر و دیار خود گذشت تا مردمان این منطقه با میزان رشد علمى با تغذیه با بهداشت ، راه ، با بسیارى از امکاناتی که محروم بودند بهره مند شوند . او مى خواست به مسئولان بفهماند که بشکرد اینجاست در همین کشور در همین استان هرمزگان ،اگر در نقشه هاى مسئولان محو شده است باید خوب بگردند تا آن را نادیده نگیرند .!  

او ایستاد.. مردانه وار ...تنها و حتى زمانى که مى دانست رفیقان سوء قصد انداختنش را دارند ..اما او ایستاد . من از کسى جز ناجى مردم محروم بشکرد از قلبهای بشکرد سخن نگفتم ، من از مرحوم حاجى عبدالله والى رسول مردم محروم نوشتم هر چند نوشتن از این بزرگوار به این چند سطر نباید ختم شود. هنوز بشکرد کسى را مانند مرحوم نیافته است که منجى آنان باشد ، هر چند که مى گویند بى نیازان قانع ترند . 

 

باز هنوز مسئولى هست هنوز نمى داند بشکرد کجاست ؟ !باز کسى هست که بشکرد را فراموش کند . شاید هستند ...اینجا که درآمد خالص سرانه ....ندارد اینجا که منطقهء آزاد نیست ، پس جز افتخار کشور نیست !  این براى مسئولین بود ..

اما براى من و شما(ما) بشکرد هر کجا که باشد هست ...همین جاست ، در دلهاى عاشق محروم و مستضعف ، اگر دلهاى ما صاف باشند ! پس هست ... 

 

پ.ن : اصطلاحات بشکردى

۱) کتگ یاو پلپل Kategh yav pelpel –  کتگ یعنى خوروش ، یاوپلپل یعنى آب فلفل  . یک نوع غذاى بشکردى از آب فلفل ! مقدارى فلفل را با آب قاطى مى کردند و عین خوروش جوش می خورد با نان محلى مى خوردند .! Pema Beriz – پیما یعنى پیاز ، پیاز را سرخ مى کردند با نان محلى مى خوردند !    

۲) ورشه هاى معدنى Varsha – ورشه یعنى کاسه  !

۳) بیر Bir  - یک نوع شن هاى مخصوص کوههاى بشکرد و فکر کنم تا حدودى از استان کرمان دیده مى شود – بشکردیها از این نوع شن ها که تقریباً سفت و محکم هستند براى ته کپرها استفاده مى کردند بعنوان سیمان امروزى مدرن ما !

۴) گشاد Goshad – براى صعود به کوه و نزول از آن که راه مختصرى می باشد براى سهولت رفت و آمد به محل اقامتگاه و برعکس به رودخانه.تقریبا از کناره های کوه برای عبور استفاده می شود .

۵) نونخور Nonkhovr- اصطلاحى براى ناهار یا چاشت .

 

پ.ن : فضیلت یک شب لیلة القدر برابر است با هزاران شب از شبهاى دیگر ...بهمین دلیل خداوند فرموده است : لیلة القدر تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر ...(عبادات و طاعات شما در این شبهای کم نظیر قبول درگاه حق باشد )  

 

 

 

نظرات 23 + ارسال نظر
جرون پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:35 ب.ظ http://www.joroon.blogfa.com


وا افسا بر ما و مرحبا بر او.
فیلم "نام من بشکرد" رو دیدین؟

سلام و نخسته کاکا...
به همت و دلیریش متحیر ماندم ...!
از زخمهای سطحی بشکرد حکایت می کرد ! (بنظر من البته !.)..خوبیار سالاری تا عمق درد و زخم بشکرد محروم فاصله داشت ! یک سری به بند مارز و گافر و پارمند اگر میزد نام بشکرد در جهان می درخشید !

اما به هر حال باید از جناب سالاری تشکر و قدردانی کرد نام من بشکرد را تا به گوش مسولان پایتخت نشین رساند ..

امیر علی جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ق.ظ http://eskele.blogfa.com

سلام معلوم است که برای نوشتن چنین مطلب زیبایی زحمت زیادی کشیده اید خسته نباشید .

سلام دوست عزیز
تشکر از اظهار نظر و حضورتون ..
بله به اندازه زحمت رسیدن به این جاها و بخصوص جاهای دیگر بشکرد !

منصور وحدانی جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:14 ب.ظ http://www.goranaz.blogsky.com/

سلام به دخت پرتوان و خسته ناپذیر هرمزگان
انشاالله که طاعات عبادات شما در این ماه افضل مورد قبول درگاه احدیت قرار بگیره ( التماس دعا )

چقدر این مطلب به دلم نشست و من رو یاد روز اولی که به خمین شهر رسیدم انداخت و لحظه ای احساس دلتنگی کردم
خدا رحمت کند مرحوم والی رو که بنده از نزدیک بارها با ایشون ملاقات داشتم و از نزدیک با خلوص نیت ایشان آشنا بودم

خوب رها کردن تهران اون هم یک تاجر معروف و اومدن به بشکرد ، بشکردی که خیلی خلاصه شما در چند سطر اول از مشکلات آن بیان کردید و به مراتب بیشتر از این بوده ، آیا چیز دیگری بوده ؟
یادم هست یک بار تعریف میکرد که خمین شهر اولین بار رسیده بود میگفتن جن داره و شیاطین شبها میان و ادم رو میترسونن و شب که فرا رسیده بود میگف شروع شد از صداهای عجیب غریب و وقتی خوب توجه کرده بود چون این شهر در دره قرار داشت و باد میومد صداهای عجیب و غریب تولید میشد . و یا اینکه میگفت اولین خشت های اینجا رو خودم بنایی کردم و ساختمان سازی .

بسیار مرد شریفی بودند و باید رفت و دید که چه کارهای بسیار بزرگی برای این منطقه انجام دادن با توجه به فرهنگ اونجا که مردمی بش بش کرده داره و هر قبیله ای بش کرده ی خودش رو با فاصله ای فرسنگ وار از هم زندگی میکنند

طبیعتا کم و کاستی های هنوز به چشم میخوره که شما هم از شرایط بد اقلیمی بشکرد گفتید و اینکه زندگی بعضی مردمان این دیار در مناطق صعب العبور و خطرناک هست و بردن خیلی چیزها به اینجور جاها هزیبنه های گزافی میبره که از اختیارات یک شخص دور هست و نیاز به حمایت دولت دارد

اما گفتن و نوشتن هیچ فایده ای در درک کسی که بشکرد رو ندیده نداره و باید رفت و دید که بشکرد چه بوده و چه هست و چه خواهد شد ....

این جمله منو رو یک لحظه تکون داد (براستى هنوز نمى دانم مسجد ساختهء انسان است یا انسان ساختهء مسجد !)

هنوز یادم هست که تا موقع اذان می شد تمام مردم از بچه کوچک تا پیرمر و پیرزن همه میومدند مسجد و بچه ها بعد از نماز قرآن ها رو با چه شور و اشتیاقی به نماز گزارها میدادند و گوشه ای مینشستند و با تمام وجود گوش میدادند

گفتنی ها زیاد هست و چه بسیار زیبا و با احساس شما بیان کردید .

امید که همیشه قلمتان پرتوان و یاور محرومان این دیار باشه و امید روزی که واژه محروم از جلوی بشکرد بره کنار

اندکی صبر ، سحر نزدیک است
موفق باشد

سلام جناب وحدانی عزیز

برایم بسیار جالب بود که خود با حقایق این مردم آشنایید ...
دقیقا با تک تک حرفهای شما زنده بودم آنجا میان مردمان مستضعف .
بله من هم ذکر کردم قلم در توصیف دیدنی های بشکرد عاجز است واقعا عاجز است !

اما جدا هماهنگ کنیم با همدیگه بریم این قسمتها ٬ فکر کنم ایده بدی نیست ؟(لبخند) ..

تشکر از حضور گرمتون . شاد و موفق باشی

وحدانی جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:12 ب.ظ http://www.goranaz.blogsky.com/

مروری کوتاه بر زندگی پرثمر و خدمات با ارزش مرحوم حاج عبدالله والی
http://www.emdad.ir/moarefi/yademan.asp

سپاسگذارم از لینک فوق العاده ی مکمل مطلبم.

حباب شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ق.ظ

برای مطلب خوبت ممنون بنگری ...
‏(‏گل)

سلام حباب عزیز
سپاسگذارم از اظهار نظر لطفتون .
تشکر از حضورتون
موفق باشی

ماه لی لی شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ق.ظ http://www.abi-e-aram.blogfa.com


بنگری خوب بر دلی که باید با دستهایش بکاود می تازی...سژاسم از توست برای تمام دیده هایی که به ذهنم مینشانی..

سلام ماه لی لی مهربوون

نمی دونم در مقابل کلمات متین و وزین شما چی بنویسم ...عاجزم از درک معانی کلمات زیبای شما .
از لطف همیشه گرم شما ممنونم ..کاش این ماه لی لی را میشد دید !!!!

[ بدون نام ] شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ق.ظ http://lodirya.blogsky.com

سلام بنگری مهربان
صبحت بخیر ... زمانی برای خواندن همه ی دل نوشته هایت ... می آیم

سلام بی لودیریا گل

عصرت بخیر !
کافین رد پات ایجا بمونه ...ادونم که اتخوندن ..
مه هم مثه موج دیریا مشتاق دیدن لودیریایم !!

دلت شاد

ابراهیم شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ب.ظ

سلام. توجه و حساسیت شما نسبت به این منطقه از استان ما قابل تحسین است.

سلام جناب دکتر ...
تشکر از اظهار نظر لطفتون ...
وظیفه خودم میدونم ...هر چند از دستم چیز بهتر و مساعدت بیشتری بر نمی آید !

سعید امامی شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ب.ظ

سلام دادا
باز هم بشگرد ....
مطالب جالبی بود نمی دونم چی اونجا جا گذاشتی که هر چند وقت میری سراغش .
به هر حال ممنون که ما رو از حال و هوای اونجا خبر میکنی
خیلی دوست دارم یه سفر برم بشگرد.....

سلام کاکا نخسته ...

خیلی چیزها از بینشون نجابت و اصالت این قوم !

تشکر از اظهار نظر لطفت ...
شاد و موفق باشی

حبیبی شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:21 ب.ظ http://birdwatcher.persianblog.ir

یاد حاج عبدالله بخیر
شما که به زیارت بهترین جاها می روید ما را هم دعا کنید

سلام جناب
روحش شاد...
انشالله ..
تشکر از حضورتون . موفق باشی

دیوونه شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:05 ب.ظ http://veto.blogfa.com

مه بشگرد امدیدن.خدا بدادشو برسد.واقعا" گرفتارن

سلام
خوشحالم اون طرفا رو دیدین و با دردشون آشنایی ...

بنیامین یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ق.ظ http://posbastaki.blogsky.com

با شعر به روزم و همچنین با عکس

www.avishanekoohi.blogsky.com

حتما خدمت میرسم!

مهدی صابری یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ http://lengehkarate.com

سلام ...

چه تعبیرها و توصیف زیبایی...

ممنون که ما رو با بشگرد آشنا کردی...

موفق باشید و پایدار...

سلام قهرمان استان ...
تشکر از لطف زیبای شما ...
آنچه از بشکرد دیدم نتونستم خوب وصف کنم ...اما ..

تشکر از حضور شما ..موفق باشی

سعید بلوکی یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ق.ظ

با عرض سلام و اردات خدمت بنگری دلسوز .
خسته نباشی برای تهیه این مطلب و قدردانی و تحسین می کنم از همت و همکاری شما و دیگر همراهانتون . لابد کلی دردسر دیدی تا رسیدی به خمینی شهر !
این جمله (مسجد ساخته انسان یا انسان ساخته مسجد )باید یک بحث مفصل و جداگانه داشته باشد ! من را هم به شک انداختی ! مسجد را ساختیم تا محلی باشد برای تجمع و مشورت و مناجات با خدا ! جایی پاک و منزه .

با امید دیدار در گوشه و کنار کوههای صعب العبور بشکرد و کپرهای مستضعفان و بی بضاعتان این خطه !

امیدوارم در تمام مراحل زندگی و کاری موفق و موید باشی.

سلام جناب مهندس
خسته نباشید ...
البته که زحمت بود اما همکاری شما و دیگر دوستان را نباید دست کم گرفت . همیشه مدیون زحمات شما هستم .

دقیقا ...خودم بسیار فکر میکردم شاید با هم در این باره بحث کردیم ! اگر موافقید ؟

تشکر از حضورتون ...موفق باشی

ستاره باران یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ب.ظ

سلام دختر مهربون شرجی .
چقدر به این مردم نزدیک شدم !
مرحوم والی عظیم است والیها را محرومان نیازمندند.

سلام ستاره خانوم ...
خوشحالم که درک کردی ...
بی نیازان قانع اند خانومی (لبخند) این برای روحیه دادن اوناست (گل)..

دلت شاد

کرگین دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ب.ظ

سلام سرکار خانم
نخسته .
غافلگیر اکنی ! جالب و حس بشکردی میونه نوشتئونت لمس امکه !

سلام سرور گرامی
نخسته شما ...

اثر انگشتت موندن ...(لبخند)

شرمنده اما تصادفی و بدون برنامه ریزی هسته ...

تشکر از حضور و بازم اگینمت..

شاد بشی

دیوونه دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:06 ب.ظ http://veto.blogfa.com

ممنونم که شما هم اومدین و نظرتون رو گفتین.هر دوی ما توی یک خط مستقیم داریم حرف از مشکلات و گرفتاری های جامعه میزنیم.خوشحالم با شما آشنا شدم.راستی موافق بودین بگین تا همدیگه رو لینک کنیم تا آپ های بعدی هم رو ببینیم.منتظر جواب شما میمونم

سلام مجدد

تشکر از اظهار نظر لطفتون .
حتما این کار رو میکنم .
موفق باشی

نسل سوخته دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:13 ب.ظ

اعترافم را بپذیر ...بنگری جان!

این بار رو از دل و جان پذیرفتم چون صادقانه و خالصانه بیان کردی !

سلام و نخسته

رامی سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:22 ب.ظ http://www.dehtal-city.blogsky.com

سلام بر بنگری عزیز و دلسوز
نمازه و روزه ات قبول حق باشه انشاالله- ما رو هم دعا کنین که محتاجیم...
این حس دلسوزی و فعالیت شما و کوشش در راه شناساندن درد و رنج این نقطه از استانمان که هرگز به دید مسئولین نیامده و شاید گاها والی هایی منجی این عزیزان شوند بسیار ستودنی است.
خداوند والی را رحمت کند- مردم رنج دیده را سربلند و غنی و شما را اجر بی نهایت...
شاد و سربلند باشید.

سلام و نخسته بر رامی عزیز
ستودنی و بیاد ماندنی هستن ...

امیدوارم که موفق و سالم باشی و پیشاپیش عید را تبریک میگم .

تشکر از حضور و موفق باشی

سعید امامی چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:27 ب.ظ

سلام دادا
راستی از آقای برومند خبری نداری....
به روزم حتما سر بزن

سلام کاکا و نخسته
بی خبریم از ایشون !

حتما خدمت میرسم

سکوت شبانه پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:46 ق.ظ

داستانیه این فراموش شدگان مسئولین ...
چه جالب ادامه این معرفی اصطلاحات محلی (فوق العاده است )
چه داستانی این اس ام اس های که به شما نمیرسه !
و چه خوب خواهد بود ما هم در اون شبهای قدر جز لیست دعا شدگانت بودیم
عکس ها باز نشد و نشد ببینم ...
سلام ...

سلام سجاد عزیز..
نخسته !

خدا را که نمیشه فراموش کرد !

مشکل از شبکه های پایتخته٬ اصلاح بشه من دریافت میکنم ! (زنگ میزدی خوب - لبخند)

نگفته دعایت رو هر شب و روز میکنم ...موفقیت و سلامتی را از اون برات خواستم و میخوام ..

دلت شاد

مجید پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ق.ظ http://majid78.blogfa.com

سلام بنگری خیلی جون اتنوشته

سلام و نخسته
تشکر از حضورت و اظهار نظر لطفت .
موفق بشی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ق.ظ http://lodirya.blogsky.com

سلام بنگری مهربان
بشکرد هست...

آخر هفته خوبی اتبشت عزیز

سلام و نخسته لو دیریا عزیز

محبت و لطفت زیبان مثه خوت ..
متقابلن ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد