قبل از شروع این نوشته ، واجب دانستم عرض ادب و سپاس ویژه تقدیم کنم خدمت دوستان محترمى که فرصت ورود به مرکز توانبخشى و نگهداری معلولان را برایم تدارک دیده بودند تا لحظاتى را با دنیاى کودکان معلول توانبخشی سپرى کنم .
از دنیاى کودکان معلول ذهنى ،جسمى که در پناهگاهایی همچون مراکز نگهداری توانبخشی سازمان بهزیستى به سر مى برند یک تصور خیالى در ذهن خود ثبت کرده بودم. هرگز به ذهنم خطور نمى کرد که روزى حضور خود را در آنجا تصور کرده باشم و آنچه را که در خیال خود ثبت کرده بودم با واقعیت و حقیقت آنجا مغایرت داشته باشد.
اینجا مرکز توانبخشی بندرعباس است، جاییکه معلولان از سنین مختلف یا بطور شبانه روزی اقامت دارند یا برای مراجعت درمانی به اینجا می آیند. اینجا نه تنها کودکان معلول بلکه کودکان بی سرپرست٬خیابانی نیز دیده میشد که اینها تحت خدمات درمانی بحرانهای اجتماعی و مددکاری سازمان حمایت می شوند . اما آنچه تمرکز من را به خود جلب کرده بود بخش توانبخشی کودکان معلول بود. و هزارها هزار بار اینجا یعنی توانبخشی ، بسترى مناسب تر و مطمئن تر بود تا سر درگمى و بى خانمان بودن و سپس مردن در خیابانها !
لحظات سختى بود. خیلى نگران این بودیم که مبادا این بچهها در نگاه ما به جاى دوستى، ترحم ببینند. پرسیدن هر سوالى با نگرانى همراه بود. سکوت بدى حاکم شده بود؛ نمی دانم این سکوت را چگونه توصیف کنم !
بعضى از کودکان را نمى دیدم ... اما بودند ، فقط خودشان را پنهان مى کردند. بعضى بازیگوشی میکردند ، ما را مشغول خود مى کردند. بعضى با کلماتى نامفهوم و برخى با کلماتى واضح تر حرف مى زدند . از بین تخت خوابهاى دو طبقه ى کودکان گذر میکردم و به چهره آنها خیره میشدم .سکوت و گاهى شرارت و شیطنت آنها را مى دیدم . کودکانى بودند که سالهاست خانواده ها آنها را فراموش کرده اند، بمحض تحویل دادن آنها مسئولیت خود را در همانجا خاتمه داده اند ! . البته خانم .... (کسی که از همراه بودنش بغضم گرفته بود)، شروع کرد به پرسیدن سوالهای وحشناک که با تذکر جدى داد یکی از مربیان دیگر از این سوالها نپرسید. و به هر حال ...
اما من هرگز فراموش نخواهم کرد صحنه ى کشیدن چادرم توسط "عمران" (کودک معلول حرکتى- 8 ساله) که بر روى تخت خوابش دراز کشیده بود و غافلانه با دستش محکم زد به سرم.! این حرکت عمران هیچ برایم ناراحت کننده نبود و نه خنده دار ، بلکه باعث شد درک کنم که "عمران"مى فهمید من آشنا نیستم ، او درک مى کرد من از کارکنان اینجا نیستم . شاید از وجود من در آنجا ناراحت بود یا شاید برعکس . مهم نبود من را تحویل بگیرد یا نه ... آنچه که برایم مهم بود درک "عمران" بود ٬ او قابلیت و توانایی درک کردن و شناختن اشیاء درو و بر را داشت،"عمران ها"مى توانند از این بهتر باشند بشرط اینکه به کودکان معلول در سنین پایین رسیدگی شود و در هر مقطعی برای کودکانی که دچار کمتوانی ذهنی و جسمی هستند همیشه یک اندازهای از پیشرفت وجود دارد و این اندازه بستگی به میزان بهره هوشی کودکان دارد. اما هر چقدر که معلولیت دیر تشخیص داده شود به همان اندازه ناهنجاریها در آنان بیشتر میشود بعنوان مثال توانبخشی می توانند یکسری از مهارت ها را که کودکان با آن آشنا نیستند یاد بدهند روابط اجتماعی را یادشان بدهند . باید طی یک برنامه زمانبندی شده به سمتی بروند که دیگر هیچ کودک معلولی نیاز به مراکز نگهداری شبانهروزی نداشته باشد٬و فرصتی خواهد بود تا "عمران ها " آینده اى بهتر و روشن تر داشته باشند .
یکی دیگر از مشکلاتی که اینگونه کودکان دارند به غیر از ناتوانی ذهنی بیشتر مربوط به بیماریهای دیگریست که اغلب در این کودکان دیده میشود از قبیل ناراحتیهای قلبی، ریوی، کلیوی و ... این باعث میشود هزینههای درمانی این گونه کودکان بسیار بالا برود. که دیده می شود سازمان گاهی بسختی می تواند تمام هزینه ها را بعهده بگیرد . و در صورت بیمه نبودن بعضی از کودکان مشکل را دو چندان خواهد کرد .
نوشته ها هیچگاه واقعیت را تمام و کمال نمیگویند. نمیتوانی بفهمی آنجا چه خبر بوده. باید باشی، حضور داشته باشی. باید بشنوی، لمس کنی، باید اشک هاى کودکان را ببینى تا حس کنی. دنیاى آنها به زبان زیباست اما واقعیت چیزهاى دیگرى را آشکار مى کند .
حس دلسوزى ، شفقت و ترحم را نمى گویم . بلکه حس یاریگرى ، همفکری و همکاری مسئولان مرتبط با امور، حس حمایت از آنها ، فراهم ساختن امکانات علمى ، توانبخشى به وفق روز تا بتوانیم با کمک و مشارکت مردمی خود هم دوش سازمان موانع را از سر راه برداریم ٬ و کودکان معلول استان را با امکاناتى نه حداکثر بلکه حداقل همانند استانهاى دیگر ایران برخوردار سازیم .
همیشه درباره ایدز، اعتیاد ، قرصهاى روان گردان، و... صحبت مى کنیم ولی چرا دیدگاه جامعه را نسبت به معلولان تغییر نمی دهیم . چرا توانایی فرد معلول برای مشارکت در سطح جامعه ملاک قرار داده نمی شود؟ چرا همیشه توجه فقط به ضریب هوشی معلول بوده ؟ چرا خدمات ارایه شده دولت بیش از این تقویت نمی شود اگر قابلیت تقویت را ندارند چرا خدمات را به بخشهای خصوصی واگذار نمی کنند ؟ مشارکت مردمی از نظر مالی مهم است اما مشارکت معنوی مهم تر است.
ربط۱: تشکر از همکاری کارکنان و پرسنل .
ربط۲: برنامه بازدید از توانبخشی جالب بود و داشتم به این فکر می کردم که چطور این برنامهها را ادامه دارش کنم ٬ البته با همکاری دیگر همراهانم .
ربط۳: در مجموع هدایا شامل کتاب و پوشاک و غیره به بخش تقدیم شد .
ربط۴: یکی از دوستان فکر میکرد بیزینسی راه بیندازد که کارکنانش معلولین مرکز توانبخشی باشند!
ربط۵: آقای متین به این فکر می کرد کاش میتوانست بیشتر بماند !
ربط۶: راننده دوست داشت زودتر از شر ما خلاص شود !
ربط۷: بقیه را هم نمیدانم به چه فکر میکردند، اما من که در این فکر بودم چرا آقای خارا٬ و خانم احمدی از اقدام من شوکه شده بودند !
بی ربط اما مهم: وبلاگی جدید به وبلاگهای هرمزگان پیوست گوج گنو .