من و امواج دریا

                                                             

                 

   

حس کردم که نیاز دارم به  نشستن در کنار ساحلت .... روى آن شنهاى گرم تابستانى و شنیدن صداى پرندگان ماهیگیر و تماشا کردن آن غرور پر تلاطمت که شاید ... شاید ... بتواند روحیه ام را عوض کند .

دوست داشتم این بار را هم تنها در کنارت باشم دور از همه کس و چشمم به هیچ انسانى نیفتد ....

شاید در تنهایى فرصت مى کردم کمى فکر کنم و بى خیال غم و غصه ها باشم و امیدوار به فرداهاى دور.
شاید انزوا و بى خیالى مرحمى بود بر دل زخم خورده ام
....

 

این بار آرامش تو را نمیخواهم ، میخواهم غرورت را بشکنى میخواهم امواج پر تلاطمت من را آرامتر کند .  دوست دارم با شنیدن صداى امواج پاک و خروشانت  من هم فریاد بکشم تا کسى جز خودت فریادم را نشنود...  بغضى که در گلویم گیر کرده و راه نفس را بر من بسته با شنیدن صداى امواجت بگرید تا شاید دلم کمى سبک شود ... میخواهم فریادم را با امواجت به آن سوى آبها ببرى تا کسى جز خودت نداند این بغض از کیست و از چیست   ؟

با امواجت غرورم را بشکن تا بگریم... تا بگریم.... تا بگریم..... تا بگریم.....