-
وقتی دلتنگ میشوی .... یهو
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 15:32
دلم برای رنگ این صفحه تنگ شد.... یهو ! روی میز کاریم البته در لابه لای اوراق قدیمی نام یکی از دوستان وبلاگ نویس به چشمم خورد ... بی اراده دلم تنگ شد برای این صفحه و آن صفحه و تمام صفحه های دوستان ... نمیدونم کجا هستن کیا هستن کی مینویسه که نمی نویسه.... یاد ایام بخیر ! هر جا هستین شاد باشین
-
شیرینی و سرخی ببخشیم
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 15:46
بالاخره بهونه ای ایجاد شد که حس زیبای در کنار هم بودن را از نو احیا کنیم ! حالا چرا همیشه به دنبال بهونه ی هستیم که منجر به تولد حسی باشه که مدتها سرد و مبهوت مانده بود ! ولی باور کن این بهونه ها را عاشقش هستم ! مثه هندونه شیرینی ؛ مثه دونه های انار سرخی به روزهای در پیشمون شادی و بهجت ببخشیم ! کانون گرم رو دوست دارم...
-
از گرانی ست که نگرانی ست !
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 16:11
یک نوع از دردها وقتى نا خودآگاه تحمیل جسم آدمیزاد مى شوند ، نه تنها تحمل کردن شان سخت است بلکه به همان اندازه که با ناز تزریق بدن می شوند به همان اندازه یواش و آرام فکر را داغون مى کنند ، و نه تنها فکر داغون مى شود بکله دردهاى همیشگى پیرامون نیز تحمل شان سخت نخواهد شد . اینجاست که بدن و فکر هر دو با هم متحد مى شوند که...
-
مَواسته شُکوفه هادَم...افسوس که رَفت و نِیواشت
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 17:06
دلتنگی .... دلیل اینین ! اما نمفهمی بیچه وقت متمادی صرف شخم زدن خاطرات کسی اکنیم که بی دلیل اریت از زندگیت ! شک امنین یه نوع گنوغی محضن ! گل داودیِ سفید تو گُلدُن تو پنجِرَه رازِ دِلِ خُ نگفتِن بی مونِسی شُپَره روزی دستِ زنی زیبا بی مِه تو گلدُن ایکاشت مَواسته شُکوفه هادَم افسوس که رَفت و نِیواشت حالا که به مِ ول ایکِ...
-
در گذر زمان یادی از اول مهر
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 11:58
میان هیاهو و اضطراب و نگرانی و اشتیاق کودکانى که منتظر شروع مدرسه هستند ، حال و هواى اینروزها بخصوص روز اول مدرسه براى من خاطره ا نگیز است . ایام عمر چه زود می گذرد ! درست عین عقربه های ساعت ...انگار همین دیروز بود ! عجب می دود زمان ... همین دیروز بود من مدرسه می رفتم ...واقعا که زندگى راستى چه زود مىگذرد! اینروزها...
-
نگاه های بهت زده همچنان در آتش می سوزند
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 16:10
حادثه اى که نگاه های بهت زده سرنشینان را به کلی در آتش سوخت ، اولین حادثه از این نوع نبوده است ، و آخرین هم نخواد بود ، آدمهایى که تا چند روز قبل از سوختن و مردن حال خوشی داشتند ، رؤیاهایى داشتند ، هدفهایى براى آینده داشتند ، یکباره با یک پلک به هم زدن همه ى آرمانها و رؤیاها ، آرزوهایشان روی آسفالتها و بین کوههاى سر...
-
بوى شادى
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 00:53
خوش آمدى ... و باز بهجت و فرح و سرور آوردى ، کاش لحظات عمر و حیات همیشه غرق فرح و سرور مى شدند ... و جومه اى مى دوختیم با شادى عید و مى انداختیم بر تنمان .
-
.
جمعه 27 مردادماه سال 1391 14:13
من اهر ، هریس ، و ورزقان ام منم فراموش شده زیر آوار فشرده در اسارت زمین آواى آلام موت من در گوش ها داد مى زند، سکوت تو محسوس است در میان این داد و بیداد آلام من همدم و همدرد را خطاب مى کنند در فراموشى آوار من بحرین و سوریه و و و و ...نیستم من نیستم تو در قبال آلام من این چنین سکوت نکن ... کجایى صدا و صوت ...کجایىد مرغ...
-
قلم و صاحبان فکر
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 17:23
چه می خواهد ؛ به چه می اندیشد ؛ چگونه باید بیان کند ؛ مقدمه را با کدامین واژه بنویسد ... با کدامین حس خاتمه دهد . گاهی تلخ می اندیشد و گاهی شیرین ؛ گاهی سیاه می بیند و گاهی سفید ؛ گاهی سردی را حس می کند و گاهی گرما ؛ گاهی با تردد خط خطی می کند گاهی با اطمینان خاطر ؛ گاهی خود را معلوم و گاهی مجهول می نماید . قلم به وفق...
-
جومه ی نو
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 15:34
با هر دلخوشی و غمگینی ؛ با هر سنگینی و سبکی ؛ یک بار دیگر برگ تقویم کنده شد ... باز تقویم از نو و ما از نو می دویم و می دویم تا مرام روزهای سال نو را بار دیگر جمع و منها ... تقسیم و ضرب کنیم. بارها گفتم و می گویم : خدایا سهم من و همه ی خلق و خلایقت را از این جمع و تفریق روزگار ...تقسیم کن بین عافیت و ضرب کن چندین...
-
استراحت گاهی برای حیوانات خانگی
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 15:04
این روزها تصور به اجرا در آوردن خیلى از چیزهایى که ما به حساب آنها را محال مى دانیم آنچنان محال هم نیستند که تصور مى کنیم. براى وسعت دادن رغبت ها ، بر آورده شدن آرزوها ، عملى کردن افکار و جرأتهاى ذهنى ، ارادت ... همت و راسخ و مصمم بودن در هر زمینه اى یکى از لازمه هایست که طرحها و فکرها را با این قاعده و اصول مى توان...
-
باران تنها لحظه ی تنهایی من و تو
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 15:44
هوس قدم زدن در یک شب بارانى زیباست، عین باریدن باران دیشب که دلم هوس قدم زدن زیر باران کرده بود . قدم زدن زیر باران با قلب عاشق که چتر تو باشد چه شورانگیز است . قدم زدن زیر باران تک و تنها با خاطرات یار چه بى دغدغه است . اینجاست که من فراموش می کنم هر حد و مرزی و با تو تقسیم می کنم حس زیبایم را . باران با قطرات پاک...
-
نمایش و تماشای اجباری
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 15:44
به راحتى تماشاگر نمایش مرگ خیابان ها ، اتوبان ها، کوچه ها ، معابر اصلى شده ایم . لذت تماشا کردن این نمایش هاى بى بلیط گویا لذت بخش شده ، نگاهى مى اندازیم و به راه خود ادامه مى دهیم ، کودک نیز از تماشاى نمایش هاى مرگ واهمه ندارد ، او هم از لابه لاى این همه جمعیت سرکى مى کشد تا تماشا کند . دست را دست مادر مى فشرد و هر...
-
دریا موجن ....ولی بی وفا نین
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 17:12
خبرهایى که از سایتهاى خبرى مى خوانیم ، مصاحبه هایى که با نجات یافتگان این سانحه دریایى مى شنویم و مى خوانیم ... عسکهایى که عکاسان از صحنه هاى مختلف این سانحه گرفته اند که حتى از گرفتن مارک کفش هاى نجات یافتگان نیز دریغ نکرده اند ! ... چند روزى ذکر و فکر همه ى ما این سانحه شده است ... امیدوارم این سانحه نیز مثل بقیه ى...
-
در هر سه سطح هنری-فرهنگی-دینی
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 22:42
در میان بحث و جدال ها٬ نقد و نظرات موافقین و معترضین ٬ آیا دلیل برهنگی را می توان نتیجه ی طبیعی سیستم خشک و سرکوب گر مذهبی دانست ؛ یا شکست سیاست فرهنگی-دینی که سالهاست در پی آن هستند که هر چه بیشتر رشد و شکوفایی آن در مدارس و دانشگاهها ٬ در خیابان و مجامع عمومی به تحقق بپیوندد؛ یا میل و رغبت بشقاب پرنده گی خود شیفته...
-
دردٍ ستون فقرات
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 14:14
این روزها از هر در و پنجره اى که به ذهنت برسد سخن از موجهاى بلند و نوسانات قیمت هاست . صداى هاى متفاوت از حنجره هاى سنین مختلف این مملکت که با شیب دار بودن این نوسانات دغدغه های ذهنى و فکرى جدیدى را در بین تمامی قشرها ایجاد کرده . آه اینقدر خسته شدم... نمی دانم این وادادگی را چگونه توصیف کنم ؛ اما اینروزها ... عین زن...
-
ای بخت نامراد
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 15:30
زن با برکه ى که بر چهر ه ى خود بسته است گویى مى خواهد مشقت چهره را از دید من و شما پنهان کند ، غافل از اینکه مشقت تنها بر چهر ه نقش نمى بندد بلکه بند بند وجود زن را در بر مى گیرد ، او نمى داند که حزن و اندوه زیر این برکه براى همیشه پنهان نخواهد ماند . بـه او نزدیکتر مى شوم ، او مى فهمد که هدف من از این نزدیکى خرید از...
-
در سکوتِ نگاه، باغ نفس کشید ... زنده شد
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 15:48
وقتى احساس مى کنم کلمه هاى مانده در گلویم رسوب کرده ، وقتى کشش و جاذبه ى این صفحه غم به همراه داشته باشد ، وقتى بارها بخواهم که سکوت نگاه نوشته هاى اینجا را بشکنم ، شتاب زده یادداشت جدید را کلیک مى کردم ، کلماتى را مى نوشتم تا یکى یکى پشت هم ردیف کنم و جمله اى بسازم ، تا حسرت فریادهای خاموش بنگــرى ، راه گلویم را...
-
...مى سپارمتون به بهار ...
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 13:53
به همین سادگى ! با تمام سختیها و خوشیها ...با تمام دردها و رنجها..با تمام افسوس ها و حسرتهایش که امید بر آن بود هر روزمان بهتر از دیروزمان مى بود ، که شاید بود و شاید نبود ! بیا و باور کنیم که در این میدان هزار رنگ ... تنها « لبخند » است که مى ماند ، دریغ نکنیم لبخند را ، یک ثانیه استشمام بوى بهار را، شکوفه هاى...
-
از اصوات قلب پاک و رویائی من
جمعه 10 دیماه سال 1389 00:37
عزیزووم میم .. من خوبم ...تو چی ؟ خوبی عزیزوم ؟ گاهی فکر نکن که فراموش کرده ام و یا اینکه فراموش خواهم کرد ... هر جا می جویمت ! . دلم می خواست با تو تنها می بودم هر روز را نمی گویم ولی امروز را چرا ! دلم می خواست تنها با تو تقسیم می کردم فوت دادن شمع های سرخ را ...تنها با تو می بوییدم گل داوودی را ...تنها از زیبایی...
-
به یاد هنر ابرام منصفی
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 11:58
صِدات اُمزَه صِدامْ تِشنُو نَهُندی خیال پوچ اَری هیچ وَه نَمُندی مَواستَه بِی دِلُم خُنَه بسازُم هر چه خُنَه مساخت تو تَچَلُندی (ابرام منصفی) به همت و تلاش هنردوستان فرهنگ و هنر هرمزگان٬ و به یادگار ماندن هنر و ترانه های او٬ و همزمان با تولد هنرمند-شاعر-نویسنده ریگهای گرم هرمزگان٬ سایت رسمی ابراهیم منصفی(ابرام) به...
-
از دریچه زمان...طلوع و شروعی دوباره
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 17:31
شروع دوباره ... این روزها پاییز را ببینید چقدر به خود می بالد گویی گوشزدی می زند به بهار که آهای بهار شادی و طراوت فرهنگی مرا تماشا کن .! شروع دوباره ...طلوعی دوباره ..شکوفه های تازه ... بوی مهر می آید و من با بویی از بابونه ها که کنار پنجره تنهایی ام روییده است،از خواب بیدار شده ام ٬ باز صدای زنگ مدرسه به صدا درمی...
-
بوی معطر شادی
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 02:26
دلم یک لحظه فرار می خواهد ٬ فرار از از روزهای تقویم امسال ٬ این عددهایی که پشت هم ردیف شده اند؛ هر روز٬هر ماه٬ پیام آور یک نوع درد٬ بیماری٬ بیمارستان٬اشک٬تنهایی٬ دوری٬ ناخوشی٬ و بهمراه مقدار کمی تبسم تلخ که باید نقش می بست بر چشمها و لبهای خشکیده . دلم فرار می خواهد تا لحظه ای از این عددهایی که زخمه زده اند به جانم٬...
-
لیالی العظمی
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 23:20
به حرمت همین شبهای عظیم و شریف ٬خدایا عفو٬ رحمت٬ بخشایش٬ نعمت سلامتی٬رزق و روزی٬ خیر و برکت ٬ رضا و خشنودی ٬ سرافرازی ٬ سربلندی ٬ هیبت و نصرت ٬ صبر و استقامت ٬ امان از شر حاسد اذا حسد٬ امان از شر نفوس ٬ رفع بلا و قضا ٬ ستر عیوب و خطا ٬ فرصتی دوباره ٬ و هزاران هزار مرادهای قلبی را به این بنده ٬ و به تمام بندگانت عطا...
-
با کمی رطب و ماست...خوش آمدی به خانه ها رمضان
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 14:19
اندک شماری از روزها مانده تا مهمان عزیز باز آید به خانه ها تا صفا دهد٬رونق دهد٬قلبها را پاک و منزه سازد٬فاصله ها را کمتر کند٬ مى آید و باز یک بار دیگر غروبها را دور هم جمع می شویم و سحرها را نیز ، با همان سفره قدیمی بپ و مم٬ همان رطب و ماست ٬ و همان دلهای صاف آن زمان تا قالب قلبهای این زمان را در شکل زیبا و دلنشینی...
-
دل گویه های زنان مجبور٬ یک نقطه ...یک امید
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 23:42
بارها از درد و رنج اینها نوشته ام ٬ نوشته ام که در یک ردیف گوشه ای از خیابان ٬ یا در گوشه ای از معابر بازارها مشغول کسب کار هستند و همراه با استشمام گرد و غبار حاصل از رفت و آمد انواع و اقسام وسیله نقلیه ٬ با ریختن عرق از سر و روی آنها ٬ از ابتدای ستون فقرات تا انتها (واقعا فکر می کنید طاقت فرساست ؟) تا چند ریالی را...
-
چراغ ها را خود من روشن می کند !
جمعه 8 مردادماه سال 1389 19:52
مدتهاست انگشتهایم را روی کلیدهای کیبورد فرو نبرده ام ٬ از آفتاب گرم این روزهای دیارم از شدت هرم و شرجی بودنش٬ از مردمان خوبش و درد و رنجهای یکی دوتا خلاصه نشدنشان مدتهاست دور بوده ام ....ننوشته ام ...آری مدتهاست ننوشته ام . دلایل آن حتما یکی دوتا نیست ...حتما زیاد است که اگر یکی بود نباید به این طولانی شدن می انجامید...
-
کودک درون این صفحه
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 14:04
حس بازیهاى کودکانه را در هر زمان و مکان دوست دارم ، حالا خواه این زمان و مکان در دنیاى واقعى ما باشند یا در دنیاى مجازى که امروزه کشف شده . حال که این "کودک درون وبلاگ" دست و پنجه نرم مى کند و تکان خوردن آن را مى شود با تمام وجودم احساس کنم، چرا که نه ؟ چرا که نه یک بازى وبلاگى صحیح و سالمى را در یک فضای...
-
عشق را عشق کافیست
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 13:01
رنگ قرمز یعنى طراوت و شادى ....زیبایی دنیا ، کاش دنیا همیشه این رنگ بود ، کاش محبت ها و عشق ها همیشه همین رنگ بودند و روز خاصی نداشتند. رنگ قلبها همیشه سرخ بماند تا بهانه اى براى سرخ بودن یک روزهء آنها وجود نداشت . مردها و زنها همیشه خلوص و صداقت عشق و محبت را مقدس می دانستند و بدنبال بهانه اى براى ابراز محبت نمى شدند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 15:37
به اندازه ى تمام سالهایى که توانستم خوب و بد این دنیا را تشخیص بدهم ، تنها یار و مونس دستهاى سرد من دسته کوچکى از تارهاى موى نه چندان زبر من بوده اند . در تمام لحظات ، شب و روز ، روزهاى جان کندن امتحان ، تلخى ، خنده ، شادى ، لحظات کتاب خواندن من ، لحظات نوشتن وب نوشته های دخت هرمزگانی ، و حتى رویا رفتن هاى من که گاهى...