مرا که با تو شادم پریشان مکن
بیا و سیل اشکم به دامان مکن
بیا بیا به خاطر عشقم
دل مرا یک دم
ز غم جدا کن ز غم جدا کن
من عاشقم به پای این پیمان
اگر ندادم جان
مرا رها کن مرا رها کن
رمیده جان و دل شکسته
منم به پای تو نشسته
منم به ماتم جوانی
نشسته نا امید و خسته
شکسته ای دل مرا
به من بگو چرا چرا
به سنگ غم ها
از این قفس کجا گریزم که هم چو مرغ شکسته بالم
نمیدانم ز غم چه گویم اگر بپرسد کسی ز حالم
فلک … کینه
شکسته قامت مرا
مگر چه کرده ام خدایا
شکسته سر شکسته پا
به عشق و … جدا
کنون کجا روم خدایا
بیا بیا به خاطر عشقم
دل مرا یک دم
ز غم جدا کن ز غم جدا کن
من عاشقم به پی این پیمان
اگر ندادم جان
مرا رها کن مرا رها کن
* از: بانو سیمین غانم*
پ.ن: مدیون خوبیها و مهربانیهایت هستم ٬ دستهایت را می بوسم... خانم منیژه احمدی.